چشمهايش علوي مي گويد نه؟ مي گويد چشمهايش و يادم نيست الباقي داستان چي بود ولي تاثيرگذار بوده احتمالا كه يادم مانده. خوب نمي دانم چه بوده توي چشمهايت كه آن چيزي كه من مي خواندم با آن چيزي كه فكر مي كردي واقعا بوده فرق داشت. خنده دار است احتمالا برايت ولي من توي چشمهايت آدم بيگناهي مي ديدم كه دارد مثل بي گناهي پروانه توي جنگل دست و پا مي زند. مثل اينكه يك سوسمار از اينها كه پره هاي دور گلويشان را كش مي دهند ببيني و توي چشمهايش بخواني كه بي نهايت بي آزار است و نامردي است اگر بيش از اين عذابش داد. توي چشمهايت يك جور خواهش بود شايد بيشتر از يك خواهش و اينها نمي دانم من خواهش خودم را توي چشمهايت مي ديدم. فكر مي كنم حرفهاي هر كسي از يك جايش مي زند بيرون. مثلا محمدعلي كلي با مشتش حرف مي زد يا مدونا با دو تا نچ سينه اش. حرفهاي من از كلمه هايم مي زند بيرون. حرفهاي تو مثل اشك مي آيند تو چشمانت و مي زند بيرون. من نمي توانم عاشق كسي باشم اين را مي فهمم ولي نمي دانم تا كي گيرت هستم. خنده دار است مي دانم ولي احساس مي كنم كه مدتش كوتاه نيست. خيلي از كدهاي قديميم راجع به زنها را بايد دوباره بنويسم. من توي اين چيزها كند ام كامپايل و ديباگ كدهاي جديدم خيلي طول مي كشد. نمي دانم مساله را چه جور حل مي كنم ولي فكر نمي كنم غير قابل حل باشد. اين خنده دار است كه نياز يك آدم به يك آدم ديگر اينجور تصاعدي زياد شود. يك راهي براي كنترلش بايد وجود داشته باشد. و مي داني قسمت خنده دارش اين است كه يك قسمت مخفي توي وجودم كه هميشه اين مسايل را خطر احساس مي كرد و مقاومت مي كرد اين بار دارد يك جور پليدي لذت مي برد. خودم هم حال مي كنم مي گذارم همينطور باشد. مي خواهم بدانم حدش كجاست. چقدر ممكن است گنده بشود. تا كجاها. ببين تا بحال كسي بهت گفته شبها كه مي خوابي چشمهايت كمي باز مي مانند؟
[+] --------------------------------- 
[0]