وي را در بيابان ديديم گه مي دويد گفتيم بر تو چيست شيخ؟ گفت از خود مي گريزم كه در من آويخته من را به خود مي خواند و از خود مي راند. مي مي نوشد من مست گردم. صدا مي كند به سوي من مي آيند. مي راند از من مي گريزند. نه مي توانمش كشت كه اگر كشم خود ميرم. نه مي توانمش راند كه اگر رانم خود رفته است. حال از او مي گريزم و اوي از من جدايي نپذيرد. گفتيم شيخ خود را اين چه صورت است؟ گفت او هم مثل ما گاهي كس شعر مي گويد...
[+] --------------------------------- 
[2]