منچسترم هنوز شنبه برمیگردم. اگر از اینجا بیایم راننده های تاکسی یک خورده تنها تر می شوند. به طارق گفتم حتما امتحان دکتری را بدهد. مغنی دیوانه بیست سال است از کنیا خبر ندارد. مردم وقتی مهاجرت می کنند. تنها می شوند. وقتی تنها می شوند می شکنند. فقط آدمهای زجر کشیده و شکسته محترمند. طارق حرف دایی پرویز را می زند می گوید شهرشان خوشگل است ولی مال من نیست. می گوید غربت سخت است. خودش و زنش دکتر بوده اند هر دو قرار است امتحان بدهند. می گویم کی ؟ می گوید باید درس بخوانیم. می گوید با لهجه تاجیکی - Kos Kash ha miayand be adam mi guyand Khub ast, adam mishavi, nemiguyand ke bichare mishavad adam ghorbat - پیاده که می شوم تعارف می کند مهمان باش می گویم پول شرکت است. پول من نیست می خندد می گیرد. راننده های تاکسی را دوست دارم. همه راننده ها را دوست دارم خسرو هم یک زمانی راننده بود. مینی بوس داشت. مغنی می پرسد کی برمیگردی کانادا می گویم پنجاه بار ایران. می گوید خمینی خوب بود. می گویم توی کنیا چندسال است آدم حسابی رییس نشده می گوید هزار سال می گویم ایران هم همینطور. می گوید Capito. ایتالیایی نیست. ولی بلغور می کند قشنگ است. آخرش پولش را که می دهم می گویم به شوخی A Posto? می گوید Si Garazia Boana sera فکر می کنم کلا همین چهار تا کلمه را بلد است. من هم فقط همینها را بلد هستم..
[+] --------------------------------- 
[0]