اینجا هوا خیلی سرد شده. بابا می گوید تهران هم هوا سرد شده. اینجا آفتاب هم ندارد بدبختی زنها هم سینه هایشان را از هوای آزاد جمع کرده اند. زیاد می پوشند. گاهی فقط کسی لبه شورتش یا پهلویش را بیرون می گذارد. امروز هنوز تعطیل است خوصله ام از یک جا ماندن سر رفته. ان شاء الله فردا دیگر دوره آخر کلاس شروع می شود. الله وکیلی از کون آوردم که ویزایم ردیف شدو بچه ها یکی می گفت توی مجارستان نمایشگاه داشته بهش ویزا نداده اند. نمی دانم احتمالا قرار است بعدا یک بلای گنده سرم بیاید. غیر از این خبری اینجا نیست کار خاصی ندارم . بیکار خوابیده ام هتل. شاید رفتم یک تکه پیرهن خریدم برای حمید. توی این فروشگاهی که می روم هوا گرم تر است شاید کسی سینه ای بیرون انداخته باشد...
[+] --------------------------------- 
[1]