الان که فکرش را می کنم رسیپشن های هتل کوثر همان قدر توی فهمیدن حرفهای من مشکل داشتند که هتل های اینجا. حالا که فکرش را می کنم آنجا هم قضیه همین بود. مثل کلاسهای اینجا یک چیزی که همیشه آدم با آن بوده یک جوری به آدم می دهند که همیشه فکر می کرده خوب است. یک PLC که به هیچ جا وصل نیست. و آدم تازه می فهمد یک PLC که به هیچ جا وصل نباشد. شبیه چیزهای دیگر است. همیشه فکر می کردم در آرامش مطلق فکر می کنم حرف می زنم با خودم که بهترین مصاحب خودم هستم و شعر می گویم و برای خودم می خوانم و خوشبخت می شوم. همیشه فکر می کردم خیلی خوب است که یک هفته ای را بدون ترس از اینکه کسی دکمه ای را اشتباه فشار بدهد بگذرانم. همیشه اشتباه فکر می کردم. الان به این یقین رسیده ام که آرامش تنها باعث می شود که مهملات خودم به گوش خودم برسد. فکر می کنم که آرامش ممکن نیست. تنها سکوت امکان پذیر است. مهربانی هم درست به اندازه قضاوت آزارم می دهد. چاره آرامشم این نیست که همه آدمهای دنیا بمیرند اینجور که این رفیق پاکستانی ام دوست داشت. آرامشم حتی اینطور نیست که خودم بمیرم آن طور که این راننده تاکسی ایرلندی می گفت. آرامش من هیچ جوری امکان ندارد و هر تلاشی برای به دست آوردنش تنها آن را آشفته می کند. از صبح فقط شو کمدی دیده ام و خوابیده ام ولی آرامش ندارم سکوت آرامشم را به هم می ریزد...
[+] --------------------------------- 
[2]