لندن جای خوبی است. جدا فکر می کنم اگر بگویم جای خوبی نیست. ناشکری کرده ام. امروز رفتم موزه سالوادور دالی و انقدر ونوس کشودار دیدم که حالم از هر چی دراور است به هم می خورد. بعد هم رفتم یک چرخ و فلک ۱۵۰ متری سوار شدم. بعد قایق گرفتم رفتم روی رودخانه تایمز گشت زدم. روز خوبی بود. اتاقم را هتل عوض کرد از طبقه آخر زیرزمین آمدم طبقه دوم روبرویم پنجره یک دختر دانشجوست که پنجره اش را نمی بندد. همانجور پشت پنجره درس می خواند. خدا کند شب پرده ها را نکشد. دعا نکنید دعا نکنید حرص خدا از دعا در می آید. من هم فقط نظرم را گفتم. همین...
به نظر من سالوادور دالی آدم خوش شانسی است. امیدوارم بهار و بنفشه به خاطر این حرفم حالم را بعدا نگیرند ولی فکر می کنم خیلی بیشتر از آن چیزی که حقش بوده تحویلش گرفته اند. خوب موقعی دنیا آمده. خوب موقعی هم مرده احتمالا توی زندگی قبلیش یک کار سختی داشته مثلا توی کشتی دزدهای دریایی جنده بوده یا مثلا توی اهرام ثلاثه برده ای چیزی. توی استعدادش که شکی نیست. کارش حرف ندارد ولی انصاف بدهید کمی. کارش را با آدمهای هم اندازه خودش مقایسه کنید. کیر لٔوناردو داوینچی هم نمی شود ولی الله وکیلی چه کیری به آن زده اند چه کرم کاراملی داده اند این یکی خورده. نمی دانم. به من ربطی ندارد. فردا را هم اینجا هستم. پس فردا بر می گردم منچستر. می خواستم بروم تٔیاتر یک کار موزیکال به اسم -شیکاگو- ببینم. خایه اش را ندارم. ساعت ۱۲ شب تمام می شود. نصفه شب توی متروهای لندن گشتن. خایه می خواهد. غیر از آن اینجا دیگر زیاد چیزی برای دیدن نمانده. شاید فردا خوابیدم...
[+] --------------------------------- 
[0]