IMAX
دیشب رفتم سینما، یک ساختمان خیلی طبقه بود که کلی فیلم را با هم نشان می داد. رفتم یک فیلم کارتون 3D دیدم فیلم بامزه ای بود کلی خندیدم و اینها. تا به حال فیلم سه بعدی ندیده بودم خیلی چیز جالبی بود یکی از این فیلمهای ترسناک را اگر سه بعدی بسازند مردم توی شلوارشان می شاشند از ترس. دیگر غیر از این توی خیابان یک دختر چاق با پستانهای گنده دیدم که کاملا سینه هایش را انداخته بود بیرون. وقتی توی کف سینه هایش رفته بودم. خودش و دوست پسرش یک طور مهربانی به من لبخند می زدند جدا که این انگلیسی ها ملت کسخلی هستند. توی راه یک راننده سومالیایی خیال می کرد من آمریکایی هستم. کلی با هم رفیق شدیم دلش برای مملکتش تنگ بود ولی گفت هیچ وقت بر نمی گردم. بهش گفتم مملکت آدم مثل مامان آدم است. آدم مادرش را نمی تواند عوض کند حتی اگر بد هم باشد. از بچه هایش پرسیدم و از زنش و زار و زندگی هم را زیرورو کردیم. توی ترافیک افتادیم اینجا تاکسیمترهایش تایمری پول می اندازد. تاکسیمترش را خاموش کرد و گفت ما رفیقیم تا همینجا کافی است از اینجا به بعدش را مهمان من باش. فکر کرده بود که آمده ام خانم بازی. شماره اش را داد گفت اگر با جنده ها به دردسر خوردس زنگ بزن می آیم کمکت می کنم بین پلیسها رفیق زیاد دارم و اینها. چاخان می کرد احتمالا ولی از مرام آفریقایی گذاشتنش خوشم آمد. خیلی آدم مهربانی بود ولی نگذاشت عکسش را بگیرم. یک عکس ولی از من گرفت توی ماشینش. امشب اگر بلایی سرم نیاید برمی گردم تهران احتمالا فردا صبح تهرانم. دعا کنید که آلت قمارم را گمرک نگیرد...
[+] --------------------------------- 
[2]