حواسم
به باران بود
گلها حواسشان به من
يكي به ديگري گفت
"دارد خواب مي بيند
توي خوابش هستيم
من زيادي زيبا هستم
دارد شعر مي گويد
توي شعرش هستيم
من زيادي زيبا هستم"
دستهاي تو
توي دستم
مي دويديم
خسته نبودم
قوي بودم
همه جايم
رنگ صورتي
رنگ قرمز بود
باران مي باريد
گفته بودم؟
باران مي باريد
و لباس ما به چمن
و دستهاي من به تو
و دشت به بوي ما
و من به تو
دنيا به ما
آغشته بودند
ما
توي دشت مي دويديم
و خسرو
با شورلتش كنار ما
مي آمد
جهان زيبا بود
باور كن
جهان زيبا بود
[+] --------------------------------- 
[1]