از سمت چپ حرکت کنید...
یک چیزی که راجع بش ننوشته ام تا حالا یعنی حواسم نبوده و از همان ثانیه اول توی کفش بوده ام این است که جدا اینجا مردم از سمت چپ حرکت می کنند و راننده ها سمت راست می نشینند. صد دفعه که تاکسی گرفته ام در تاکسی را اشتباه باز کرده ام و دیدم آنجا که می خواستم بنشینم یک هندی گنده نشسته با یک فرمان بزرگ جلوی شکمش خیلی چیز عجیبی است که هیچ جور عادی نمی شود. چیز دیگری که برای خودشان هم مساله شده این گیج شدن کلمه انگلیسی است. زیاد پیش می آید که می بینم با هم حرف می زنند و حرف هم را نمی فهمند و یکجور حق به جانبی با کلاسهایشان می گویند. Sorry؟ برعکس من که به سبک جوادها می گویم What؟ و طرف کلی توی حالش می خورد ولی به روی خودش نمی آورد. دیروز و امروز حال خیابان رفتن نداشته ام خسته می کند آدم را کمی کلاس، ساده است ولی آدم باید زیاد بیل یزند تویش. من هنوز هم توی اعصاب آن رفیق هندیم هستم. ولی با هم کنار می آییم من نمی دانستم از اول تا آخر عمرشان مویشان را کوتاه نمی کنندو هفته ای یکبار هم کله اشان را میشورند. اسمش سوریندر است یعنی کسی که آواز زیبا می خواند. خیلی شبیه سرود ماست به خودش هم گفتم. یک چیز خنده داری که هست این است که از نظر هندی ها کلا یک قوم جواد غارتگری هستیم و کلا از شاه های ما فقط نادر را می شناخت. احتمالا چون سربازهایش کلا مادر هند را از همه سوراخهایش به صورت 24/7 آباد کرده اند. Reception هتل یک دختر لاغر چینی است که صورتش خیلی کشیده و اخلاقش خیلی ان است. امروز نمی دانم چطوری است که هیچ چیز سکسی اتفاق نیافتاده که تعریف کنم. شب باید بروم یک چیزی کوفت کنم الان که یاد McDonald افتادم یادم افتاد که تنها کسانی که توی McDonald خوشحال دیدم بچه ها بودند. پدر و مادرها همه ساندویچهایشان را نصفه می انداختند توی سطل آشغال. آهان یک چیز دیگر هم یادم آمد امروز توی غذا خوری SIEMENS هم دست و پایم به هم پیچید و تاس و دولیچه غذا خوریم به هوا رفت خدا را شکر که ظرفها خالی بود . و روی کسی نریخت. دیگر بیخیال خاطره گشنه ام و خوابم می آید...
[+] --------------------------------- 
[0]