هورا
بالاخره امروز توی اتوبوس برای اولین بار یک دختر خیلی متمدن دیدم با کلی جزوه درباره تاریخ فرانسه زیر بغلش، بوی خیلی ملایمی می داد که ابدا عطر تندی نبود و هیچ هم عرق نمی کرد و به طرز عجیبی خشک به نظر می رسید و شلوار جین تنگ خیلی ساده ای پوشیده بود با یک تنکه آبی آسمانی و یک ژاکت یقه هفت آبی نفتی رویش. مویش خیلی خیلی بور بود و یک طور بامزه ای خشک از آن جور که وقتی می خورد توی صورت آدم احساس پشه می دهد. دیوانه بجای اینکه بیاید کنار آدم متمدن با فرهنگ کتاب خوانده ای مثل من بنشیند کون خوشگلش را کرد طرف من و بغل یک هندی سیاه بدترکیب بی ادب خود شیرین الکی مهربان دیوسی نشست که انقدر مخش را پیاده کرد که مجبور شد بین راه پیاده شود. برای ثیت در تاریخ سینه بند سفید و شورت آبی آسمانی پوشیده بود...
دهنم سرویس شد. از خریدنی ها مانده سفارش حمید و لاله که ای میلشان هنوز نرسیده و اگر نرسد هیچ چی می شود و دست پوکری که قرار است برای خودمان بخرم و هنوز خایه نکرده ام یعنی انقدر این جوانهایشان گنده و خطرناک و وحشی به نظر می آیند که جرات نمی کنم بعد نه توی خیابان باشم. اینجا یک Reception دارد که خیلی شبیه جولیاست و من هم توی اعصابش هستم. نمی دانید چه کیفی دارد که مجبور است مرا تا یک ساعت دیگر اینجا تحمل کند. برگر کینگ هم رفتم خیلی خیلی جواد و کثیف بود یک سوتی هم دادم سینی را که می خواستم توی سطل آشغال خالی کنم از دستم لیز خورد و آشغالها با سینی رفت توی سطل آشغال توی برگر کینگ هم توی صف یک دختر قد کوتاه چاق کک مکی بایک پسر چاق خیلی بزرگ کک مکی آویزان بود و تقریبا سکس ایستاده انجام می دادند. هنوز که هنوز است از خودم یک دانه عکس هم نگرفته ام توی زیمنس که گفتم ولش کن پررو می شوند اینجا هم هی به ملت نگاه می کنم همه قیافه اشان شبیه دزدهاست می ترسم دوربین عزیزم را بدزدند. یک هندی توی حیاط هتل دو تا عکس ضایع از من گرفته که بیشتر نمای هتل است و من تویش قد مورچه افتاده ام. خاک بر سر این هندیها فقط به درد رانندگی تاکسی میخورند و بس...
[+] --------------------------------- 
[1]