حرفهاي من تمام نمي شود. اين را همه فهميده اند تنها راه خلاص شدن از حرف من اين است كه يك حرف ديگر پيش بكشند. محمد اين را خوب مي فهمد. محمد مي گويد خودت را كنترل كن. براي آشوب به دنيا نيامده اي. هدف هستي آرامش است. محمد نمي داند كه من توي سينه اش را مي بينم من مي فهمم آنجا چه غوغايي است. من دركت مي كنم محمد خيلي سخت است آدم فريب نخورده باشد ولي نشان بدهد كه انگار فريب خورده. من مي دانم كه آن چيزي كه توي سينه خيلي از ماها هست. و نمي گذارد دنيا آرامش داشته باشد و نمي گذارد خدا با آرامش فرمان دنيا را بدهد دست فرشته هايش توي سينه محمد هم هست. خيلي زيادش هم هست. و وظيفه ما شاعر ها اين است كه نگذاريم مردم توي آرامش فراموشي زندگي كنند. وظيفه ما تركاندن بغض هايي است كه مردم مي گويند حالم خوب است. اينكه نگران من نباشيد و اينها. حرفهاي من تمام نمي شود محمد. حتي اگر تو باز حرف زده باشي...
[+] --------------------------------- 
[2]