روانپزشک من مرد خوبی است. به من اطمینان داد که دیوانه نیستم حتی بیماری روانی ندارم حالم خوب است. گفت افسرده نیستی. دیوانه نیستی. شیزوفرنی نداری. و این چیزهایی که می بینی همه واقعی هستند و گفت برای مشکلات من در ارتباط با آدمها زیاد کاری از دستش بر نمی آید. مرا معرفی کرد به یک نفر دیگر و گفت پیش او هم نرو از او هم کاری بر نمی آید. خوب است که دکتر آدم انقدر با آدم صمیمی و مهربان و ساده باشد و گفت در مسائل سکسی با من رو راست باش. من دکترت هستم و وقتی که رو راست بودم. کم آورد و گفت دیگر نمی خواهد بیشتر توضیح بدهی و من گفتم آقای دکتر من دوست دارم توضیح بدهم. همه چیزهای زندگیم را دوست دارم برای همه توضیح بدهم. و همه کارهای دنیا را انجام می دهم تا بتوانم بعدا برای مردم تعریف کنم. به این هدف کتاب می خوانم که به بقیه بگویم به به عجب کتاب خوبی و با بدبختی مزخرف ترین فیلمهای دنیا را می بینم تا بعدا داستانش را برای فری و لاله تعریف کنم. و فکر می کنم به این دلیل احمقانه زنده ام تا بعدا داستان زنده بودنم را برای خدا و مرده های بیچاره اش تعریف کنم. داستان خسرو را برای خسرو. داستان بامداد را برای بامداد. روانپزشک خوب من عینکش را بالا داد و به این فکر کرد که دیگر برای تغییر عقیده دیر شده...
[+] --------------------------------- 
[2]