زندگی یک راه خیلی طولانی است که آدم نمی داند که به کجا می رود مثل همین نوشته نمی فهمم کجا دارد می رود. اختیارش دست خودش است اختیارش اگر دست من بود می بردمش لای پای یک زنی یا بین سینه هایش خیلی خوب است که آن چیزی که آدم می نویسد بوی خوب گرفته باشد. زندگی هم همینطور است وقتی آدم آنرا می برد لای پای زنی یا بین پستانهایش زندگی بوی خوب می گیرد. و آدم احساس می کند که صاحب زندگی است. مثل این نوشته که من انگار صاحب اختیارش هستم و یک چیزی تجربه ای به من می گوید که راهش خیلی طولانی است. مثل زندگی که آدم به خودش می گوید اکثر آدمها یک پنجاه سالی زنده می مانند پس لااقل یک بیست سالی مانده و این بیست سال زمانی خیلی طولانی است و شاید هم که دیده شاید هم هیچوقت تمام نشد. ولی اختیار هیچ چیز دست خود آدم نیست نه زندگی و نه آن چیزهایی که می نویسد. هیچ چیز را نمی شود یک قدم هم از آنچه قرار بوده جلوتر یا عقب تر برد. به همین راحتی تمام شد آدم آخرش می فهمد که به آخرش رسیده. زندگی هم همینطور است زودتر از آنکه قول داده تمام می شود...
[+] --------------------------------- 
[0]