خواب دیدم
که از سفر آمدی و
بدو بدو آمدی
داد زدی
می رویم شمال
گراز شکار می کنیم
خوب شدم
خوب می شوی
داد زدی
بچه ها
گریه می کردند
و اتاق
پر از بوی سبزی شد
پر از دانه های سرخ انار
تا ایوان
و ما
توی برکه انار
راه می رفتیم
مادر آمد
قوقوری
برایت جدا کرد
پدر آمد
گفت
روزنامه اش دستش بود
گفت
چه خوب شد دوباره برگشتی خسرو
ممد پیکانت را آورد
حمید قر می زد
توی داستان بودیم
نمی فهمیدم
من گریه می کردم
حمید قر می زد
ژاکت رنگین کمانی برایت آوردند
عین همانی که
روزی که مردی تنت بود
[+] --------------------------------- 
[1]