شیخ را روزی دیدیم پا در هوا از پنجره آویخته به حیرت فرو شدیم که "این چه باشد؟" گفت "آن تلخ وش که صوفی ام الخباثث اش خواند یادتان هست؟" گفتیم "آری" گفت "آن یار پریچهره چطور؟" گفتیم "آری" گفت "اولی بخوردیم ظرفیتش در ما نبود و الکلش زیاد بد مستی کردیم دومی خسته شد ما را از پنجره به بیرون پرتاب کرد"
[+] --------------------------------- 
[1]