هزار بار دیگر هم بگویی کم است من توی همین گفتنها ادامه پیدا می کنم حتی وقتی دستهایم از نوشتن بیافتد وقتی مردم حرف می زنند وقتی تو حرف می زنی و زنهای دیگر. من ادامه پیدا می کنم من انقدر عمیق توی این برکه از کلمات رفته ام. غوص کرده ام انقدر که جانم دارد کم کم به خورد کلمه می رود. همه جایم کلمه شده و این کلمه، کلمه مداوما دارد برای من مقدستر می شود. هزار بار دیگر هم بگویی کم است. کارهای دیگری هم که می گویی را بکن ولی با من حرف بزن. کلمه های من از من زیباترند. من به کلمه مشکوک نمی شوم از کلمه نمی ترسم برعکس آدمها که مدام می خواهند مرا اذیت کنند. به معنیش اهمیت نده نگاه کن ببین چقدر زیبا هستند. نگاه کن ببین رنگهای قرمز و آبی چطور توی آسمان زندگی آدم می پاشد. چطور یک کلمه سرد مثل کورتن آدم را شفا می دهد یا یک کلمه گرم مثل بخاری مثل لبهای تو آدم را پرم می کند. به گفتن ادامه بده. من از روی کوه آمده ام توی دریا ریخته ام حالا هرکسی بگوید آب همه یاد من می افتند. هر جای دنیا که باران ببارد آخرش توی من می ریزد. هزار بار دیگر هم بگویی کم است. باز هم بگو باز هم بگو. نمی خواهم بمیرم. می خواهم زنده باشم و تو بازهم بگویی. کازهای دیگرت هم باشد ولی باز هم باز هم باز هم بگو...
[+] --------------------------------- 
[1]