همیشه درد های آدم وقتی سراغ آدم می آیند که آدم انتظارشان را ندارد. شهرام که گفت موضوع این هفته سفر باشد. یاد تو افتادم فوری با آن کاپشن رنگ و وارنگت که از کانادا خریده بودی. و آن عصای رنگ و وارنگت که آقای افجهی بعد مردنت دنبالش می گشت و آن ژاکت رنگ و وارنگت که نفهمیدم بعد مردنت بابا برای کی رد کرد. یاد مامانم افتادم یاد دایی منوچهر دایی پرویز. خنده دار است خیلی سال گذشته همان موقع هم که مردی من زیاد گریه نکردم. حالا یعد اینهمه سال یک دفعه گریه ام می گیرد. برای چیزهای مختلفی که تو داشتی و من نداشتم و توی خون من نبود و همه اش با خونت روی موزاییکهای آن خانه ریخت و رفت. دوستت داشتم خسرو باور کن دوستت داشتم...
[+] --------------------------------- 
[0]