باور می کنی؟
باورت می شود
کبوتری روی شانه من نشسته
دیو ها
وقتی می میرند
فرشته مرگشان کبوتر است
می دانم
می دانم
نمی ترسم
نگران من نباش
آتش زندگی توی سینه ام شعله می زند
به این سادگی خاموش نخواهد شد
-پرنده لبخند می زند-
- کبوتر چطور لبخند می زند؟
- با چشمهایش
کبوتر با چشمهایش لبخند می زند
با چشمهایش حرف می زند
کبوتری ولی روی شانه من است
مردم مرا به هم نشان می دهند
می گویند
- حیوانکی دیو بیچاره
حیوانکی
چه زود می میرد
من کبوترم را دوست دارم
من به کبوترم افتخار می کنم
می فهمم
می دانم
روزی پرواز خواهد کرد
روزی که زیاد دور نیست
و آن موقع
وقت مرگ من رسیده
مهم نیست
اهمیت ندارد
که گفته؟
اصلا چرا نباید
-پرنده پریده است
پرنده پریده بود-
شعرهای دیو مانده است
شعرهای دیو مانده است
شعرهای دیو مانده است
شعرهای دیو مانده است
شعرهای دیو مانده است
شعرهای دیو مانده است
شعرهای دیو مانده است
شعرهای دیو مانده است
شعرهای دیو مانده است
شعرهای دیو مانده است
شعرهای دیو مانده بود
[+] --------------------------------- 
[0]