بگو به دکمه های پستانت زبان نزند
بگو که این دکمه ها
طوفانی عظیم
توی کشوری دور از اینجا
در سینه های شاعری
آغاز می کند
و روده هایش را
توی هم می پیچاند
بگو با دکمه هایی که نمی داند
بازی نکند
بگو جهان به هم وصل است
بگو دردهای جهان به هم وصل است
بگو به چیزی که نمی داند
زبان نزند
بگو بیاید
باشد
ولی بگو
به دکمه ها زبان نزند
یادت نرود
این مهم است
موتور که روشن شود
روده های شاعر
توی هم می پیچد
اشک می آید
توی چشمانش
[+] --------------------------------- 
[0]