عکس جان لنون روی لیوانم
قسم به عینک پنسی ات من
تقصیری ندارم
دنیا را همینطور که می نویسم می بینم
دهشتناک
سیاه
تیره
با فش فش رتیلهای نر
روی شاخه هایش
و زوزه گرگان ماده
در بوته هایش
و پای هر رتیلی که روی شاخه می لغزد
و هر گرگ ماده ای که توی بوته می لرزد
مرا به شعر تازه ای ترغیب می کند
کلمه ها جوانه می زنند رویم
و توی آسمان میوه می دهند
مرا اینطور نگاه نکن جان
من جدا تقصیری نداشتم
من فقط می نشنم
و علفهایی که در من روییده را
با کمباین می تراشم و
دسته می کنم
[+] --------------------------------- 
[0]