یک بازی بود که از بچگی یادم می آید و الان فقط کامپیوتریش را می بینم. یک سری کارت بود که دوتا دوتا عین هم بود و همه را برگردانده بودند و آدم باید کارتهای شبیه هم را یکی یکی پیدا می کرد. خواب دیدم تنهایی همان بازی را می کردم و پشت همه کارتها عکس عبوس خودم بود با لبخند مسخره ام. همه را برداشتم جز یکی جرات نکردم که آخری را بردارم. هر چه هم که بود به هر حال بازی را باخته بودم.
[+] --------------------------------- 
[0]