می دانی سنجاقک؟ فکر می کنم این همه پر هم که زدی امکان ندارد دنیا را بیشتر از من دیده باشی. فرق دارد اینکه آدم دنیا را به عنوان یک جزء دنیا ببیند یا به عنوان ناظر دنیا. فکر می کنم اینکه من هیچ وقت توی آسمان مرداب پرواز نکرده ام و هیچ وقت آبشار ندیده ام به من قدرت داده تا ناظر مردابم باشم. یعنی آگاه این همه سنجاقک که آمده و رفته اند. اینکه من و سنجاقکها همیشه درباره غمگین بودن مرداب و تند بودن آفتابش همیشه اختلاف نظر داریم به خاطر همین هاست. من مرداب را می دانم و شما دارید تویش زندگی می کنید. نمی دانم کدام بهتر است. یک چیزی که می دانم این است که آدم برای آن چیزی که می شود به دنیا می آید. یعنی قورباغه هر چه سعی هم کند نمی تواند پروانه باشد یا سنجاقک و تو هر چقدر هم که سعی کنی نمی توانی این مدت طولانی در حالت فکور یکجا بنشینی و به هیچ چیز و مطلقا هیچ چیز فکر نکنی. خسته می نی آخرش بال می زنی پرواز می کنی می روی. فکر می کنم بال زدن ارتباطی به پریدن ندارد یعنی من بال هم اگر بزنم وضعم همین است که هست. من راده پرواز کردن ندارم و توی سرنوشتم نیست. حالا هم دیگر برو نمی خواهد توی رودروای بمانی آبشار دارد انتظارت را می کشد. من اینجا راحت نیستم ولی می گذرانم. به قورباغه بودن عادت دارم...
[+] --------------------------------- 
[0]