در باد می دوید دوید
و باد شمالی
گیسوی جنوبش را
به عقب شانه کرده بود
و من دیدمش
مژه هایش
زیر باران آسمان خم بود
و تاریکی چشمانش
از صبح
غمگین تر
دیدمش
پر می زد
در بوی خش خش مرمر
بر
مرمر
بوی چای
توی باکینگ هام
بوی بی خیال دختران جلف
که ران به ران
بی خیال من
توی جردن
فرسوده می شوند
نان نرمش را
توی فنجان من چایید
جان گرمش را
به چراغ های فرتوت لامپا داد
دود سفید شد
مفید شد
مفید شد
[+] --------------------------------- 
[0]