می دانم
می دانم
قرار نیست بگویم
قرار نیست بگویی
پیر می شویم و خسته
داستانهای ما هم
نمی ماند
آنها این را می گویند
و باد داستان تو را می برد تا کوه
و کوه شعرهای مرا با خود می گوید
و اشک جویبار می ریزد در صحرا
و صحرا تا دریا لبخند خواهد زد
و دریا پر خروش و پیر و خسته
آواز می خواند
مثل دیوانه های صحرا
مثل مرغهای ابابیل
ما زیادیم
توی دیوارهای کعبه
فریادهای ماست
لشگر فیلهای احمق
در انتظار خشم خداوندگارتان باشید
[+] --------------------------------- 
[0]