به لاله و فری می گفتم دیشب که دارم شهوتم را برای همه چیز از دست می دهم نمی فهمم چرا ولی اصلا حال وحوصله هیچ چیز دنیا را ندارم. به صورت عجیبی از اتفاقها می ترسم و به مسایل دنیا بی علاقه ام. از همه چیز خنده ام می گیرد. از نرده های خانه ها. و از عکسهای روی دیوار. غمگین ترین مسایل برایم خنده آور شده اند. و از خنده دارترین چیزها گریه ام می گیرد. دارم عینهو اویس قرنی می شوم. فقط اشکالش این است که پیراهنم بوی خیلی بدی می دهد. فکر می کنم اویس هیچ آدم خوشبختی نبوده ولی از این فکرم ناراحت نمی شوم چون آدمهای دیگر هم بدبختند. جدیدا مدام متوجه می شوم که معانی که من برای کلمه ها انتخاب کرده ام. و اشیایی که به آن کلمه مربوطند با آنچه همه آنرا صدا می زنند فرق کرده و مدام دارم از اینکه یک نفر به هر بهانه ای به خودم و خودش بگوید ما. بیشتر بدم می آید. فکر می کنم خدا حق دارد که انقدر روی یگانه بودنش اصرار دارد. اصلا آدمهایی که مثل من و خدا مهم باشند. حق دارند روی هر چیزی که می خواهند اصرار داشته باشند.
[+] --------------------------------- 
[0]