زلزله
اجازه آقا!
گاو اگر سُر می خورد
شيروانی اگر می افتاد
زير آن همه تير آهن هميشه آيا می مُرديم؟
آموزگار تکانی بر چهره اش ريخت
دست هايش را از تهِ جيبش کَند
و آسمان روی سقفِ کلاس چندم نشست
نيمکت های له شده!
درس هايی که از دستِ بچه ها افتاد
و ديوارها چه خواب هايی برای مردم که نمی ديدند
تنها روی دستی که از زير آوار بيرون آمد
صدای انگشتی برخاست!
اجازه آقا!
می توانم برخيزم!؟
"پاریس در رنو"
"علی عبدالرضایی"
[+] --------------------------------- 
[0]