خاله بازی
سکوت بود
من و لیلا و مجتبی
توی چادر بودیم
چشمهای تو هم بودند
دستهای مریم
و لبخند فرشته
حتی سینه های زهرا
دنیا
پر از حرف زشت شد
و خاله ها
راه خانه ما را
پیدا کردند
غروب بود
لیلا به مجتبی گفت
من زن تو هستم
من تنها بودم
سینه های زهرا بود
دستهای مریم
و لبخند فرشته
چشمهای تو هم بودند
لیلا کنار مجتبی
و من
کنار خاطراتم
دراز می کشیدم
سکوت بود
بی صدای هق هق گریه
که مادرم آمد
گوشه چادر را بالا زد
من هنوز درد می کشیدم
[+] --------------------------------- 
[0]