حالا که فکر می کنم یعنی فکرش را کردم دیدم هنوز یک چند پستانی و یک دو گونی دیگر کاغذ سیاه شده از دنیا طلبکارم و لااقل 4 تا پروژه دیگر و هنوز قبل از مردن باید یک 10 سالی به من وقت بدهد. خودش می گوید که اگر بدهد ده سال دیگر همینقدر از دنیا طلبکارم. به عقیده او من هم مثل بقیه آدمها موجود گهی هستم. سیگارش را می گیراند می ایستد دم پنجره یکجوری که انگار اصلا برایش مهم نیست می گوید شعر تازه نگفتی؟ آدم جالبی است مرگ از حرف زدن باهایش خوشم می آید
[+] --------------------------------- 
[0]