پلاک یک
ساده کردن کار خیلی خوبی بود یادم هست معلم جبرمان میگفت که ساده کردن قسمت خیلی مهمی از ریاضی است. و باید ایکس را از صورت و مخرج به هر بهانه ای که می شود حذف کرد. گاهی به این فکر می افتم که خودم را ساده کنم. ساده بودن خیلی خوب است آدم کمتر درد میکشد و می تواند برود برای خودش در شماره هزار و دویست و دوازده و بزرگتر حتی، خانه خالی بگیرد و خانمها همینطور می آیند خانه اش و لازم نیست برای هر شب بیست هزار تومن بدهد. فقط کافی است به هر خانومی که دوست داشت بگوید: خانوم من آدم خیلی ساده ای هستم. یک خانه دارم توی خیابان هشتاد و شش، شماره پلاکش هزار و دویست و دوازده است. می خواهم با شما آنجا بخوابم و اینکه شما چهل و سه ساله هستید و سینه هایتان شل شده برایم مهم نیست برای من اندازه سینه هایتان خیلی مناسب است. پول ولی نمیدهم، قبلش اگر خواستید می توانیم برویم با هم ساندویچی.
ولی گاهی به این فکر می کنم که هر چقدر هم که خودم را ساده کنم باز هم ساکن همان پلاکی هستم که قبلا بودم. یک چیزهایی از من هست که هیچ جوری ساده نمیشود. مثل پرانتزهایی که تویش پر از ضرایب اول از متغیرهای مهمل بود. یعنی مثلا می توانم اخلاق مزخرفم را با این همه کتاب مزخرف که خوانده ام ساده کنم ولی به هرحال یک چیزهای پیچیده ای می ماند تهش که به هیچ صراطی مستقیم نمی شوند. آدم همانطور مغشوش و پیچیده که بوده می ماند همانقدر مردم آزار و غیر قابل تحمل و تهوع آور که قبلا بوده باز هم این ضرایب لعنتی میمانند. مثلا وقتی دارد سعی می کند اخلاق مزخرفش را با استفاده از علاقه مزخرفش به گفتن حرف چرت حذف کند و سعی می کند مغز یک خانوم بیست وچهار ساله را بزند یکدفعه یک تکه غیر قابل تجزیه جیغ می کشد و دخترک را به گریه می اندازد. فکر میکنم یعنی معلم جبرمان می گفت که حواس آدم باید باشد که بعضی از جمله ها را نمی توان ساده کرد. نمی شود به هر چه هم که آدم تلاش کند نمی شود. بعضی چیزها خیلی بزرگ است. بعضی چیزها خیلی سخت جان تر از ضرب و منهاست...
[+] --------------------------------- 
[0]