تولد باور بود
کمی به مانده از
و اینکه حتی تو
یادت هست؟
باران می آمد
توی باد بود
توی صداهای من
و ما
می پیچید
گفتی
می آیی
با جمله میروم فردا
و اینکه هرگز نمی آیی
با جمله شاید آمدم فردا
تاب گیسوی سبزت قشنگ بود
زبانت گرفته بود و
گلویم
درد می کند
چشمهایم
و زانویم
باور نخواهی کرد
من دوباره کتاب خواهم خواند
باور نخواهی کرد
خودکشی نخواهم کرد
هر چقدر که سینه هایت زیبا بود
و دست زدن به آنها هر چقدر هم که ممنوع است
و هر چقدر هم که باران بیاید
اشک نمی ریزم
گریه هم نخواهم کرد
مرغهای دریایی
سرنوشتشان را
مرغانه می پذیرند
[+] --------------------------------- 
[0]