نجدی خوانی در جزیره
همه
خواب بود
خواب بود که یک گلوله
سراغ من آمد
-گفتم که
بچه ها هم خواب بودند
مسلسل ساکت بود
ماه مرا نگاه میکرد-
گفت بیا برویم پیش منیژه
دور از چادر
وسطهای یک بیابانی که تویش
هیچکس نباشد
- توی یک شعر خوانده بودم
اسمش را
فکر می کنم آنجا
ننوشته بود حتی
که چه شکلی بوده
و چه بویی حتی
ولی نوشته بود
خر بوده
خوب من هم خر هستم
خر بودن یک نقطه متعالی است
به هرحال
زنها غنیمتند-
من و گلوله ام
با هم به آسمان رفتیم
به آسمانی با نقش آبی
در زمینه ی
زنهای لخت
دست توی دست هم
لا
خواندیم
یک گوشه ای برای خودمان
دیگر کسی درباره منیژه صحبت نمی کرد
همینطور خواندیم تا جنگ دیگری شروع شد
[+] --------------------------------- 
[0]