سرم را روی دوش مهتاب می گذارم آخر
یا روی زانوی سرخش
نگاه می کنم توی گیسوی پریشان آبی
دست می کشم روی موهایش
نگاه می کنم
به فروتن سبز
که روی شانه های پیرهن
سیاهش می ریزد
می رویم با هم
جایی
نزدیک کوه سوم می نشینیم
در کنار چشمه
جایی که سرد باشد و آرام
گرما بی تابمان می کند
و آنجا مهتاب
همه جایش را
سینه هایش را
و حتی آنجایش را
به من نشان خواهد داد
آخر آنروز من دیگر مرده هستم
[+] --------------------------------- 
[0]