آقای دکتر راضی نیست
آقای دکتر فکر می کند کار من تمام است
آقای دکتر دلش برای تشریح یک مرده
روی سینی چوبی
برای باد زدن به کبابی که سوخته
برای گرفتن دست افتاده های تو
خیابان
لک زده
آقای دکتر هم تنهاست
می دانم
ولی او تنهاییش را
با مریض ها قسمت نمی کند
من هم شعرم را برای او نخواندم
تا تنهاییم برای خودم بماند
رفتم توی ایوان خواندم
توی باران
و دیدم که برعکس همیشه
می دوم دارم
و برعکس همیشه
زنده هستم دارم
و برعکس همیشه جان میگیرم دارم
آقای دکتر تنهاست
من تنها نیستم
کلمه های من هستند
کلمه هایم وجود دارند
[+] --------------------------------- 
[0]