روز اولی که آدمها مردند یعنی درست همان روزی که نه یک آدم یکی دوتا همه آدمها مردند. قرار شد یک شاعری یعنی توپ ترین شاعرها شعرش را یعنی شعری را که گفته بود برای خدا بخواند. قرار و مادر این بود که این شعر باید به خدا خوشش بیاید و بعد به روحهای سرگردان بیچاره اجازه آرامش بدهد. روز اولی که شاعر اول شعرش را خیال کرد که می تواند بخواند روز اولی که خدا را دید و خدا شعر جدیدش را برایش خواند و باز یک شعر دیگر و عشق کلمه همه را گفت و کارهای جهان معطل ماند و روح سرگردان شاعرهای معروف و گمنام بیچاره برای خدا شعر خواند. و خدا هم شعر خواند و حال کرد که کلمه آفریده و انقدر از خودش برای خودش همکار. آفریده و بقیه آدمها را بیخیال شد بقیه آدمها به آرامش رسیدند و روحشان به تلمبه زدن در هم پرداخت و خدا و حافظ و لورکا و بامداد و شاعرهای کوچک به شعرخوانی و دست افشانی و درد و بی قراری بودن پرداختند. جهان از کلمه پر شد و کلمه از جهان...
ما رستگار شدیم...
[+] --------------------------------- 
[0]