بسیار بر کویرها به پای برهنه رفتیم با هم بسیار از شهر بدیدیم و دیاران از بسیار. تا به کوهی رسیدیم که وی از آنجا به آسمان رفت و هر چه کردم و هر چه کرد مرا به آسمان راهی نبود. گفتم" جنیانی؟ که بر آسمان بتوانی" گفت"حیوان بتواند آسمان را بر کویر که تو تشنه ماندی من شراب نوشیدم و با زنان به شهر بخفتم یکی مرا گفت در لحظه بیداد پستانهایش آن زمان که زن و زمین به یکدگر می پیوندد و فریاد میزنند در تو که آن زمان که زمان پریدنت رسد به این بیاندیش که تنها حیوان است که پریدن داند.
[+] --------------------------------- 
[0]