می گوینددستهای مرده ها از زنده ها و زنده ها از مرده ها کوتاه است ولی باور نمی کنم هنوز هم که آنهمه زندگی بتواند توی یک افتادن ساده حالا بگیر حتی اگر خودش هم بخواهد که افتاده باشد به هیچ تبدیل شود. رنگ سبز سخت پاک می شود. می دانم می آیی می خوانی می آیی می بینی به بچه ها سر میزنی. می روی توی جنگل روی سنگ می نشینی. به سنگ ریزه ها دست می کشی. به خاطره های جوانیها. به برگ درختها و شبنم. می روی پشت ماشین یک نفر می نشینی. شورولت رویالی، مونت کارلویی بعد هم میگویی زنها نباشند میزنی به کوه آنجاها که از بس مه آدم دیده نمیشود. آنجا که می شود تنها بود صبح رفت به بهانه باغ توی علف و پر از رنگ برگشت خانه چایی خور کباب کرد و بیخود میگفتی زنها نباشند بیخود میگفتی هیچ کس را از تو مهربان تر به زنها ندیدم به آدمها به مردها و من دلم برایت تنگ شده به خواب همه می آیی جز من. دلم برایت تنگ شده خسرو دلم برای دیواری که هیچ وقت به پایان نمیرسد تنگ است...
[+] --------------------------------- 
[0]