وقتی که خسته ام می نویسم وقتی که درد دارم مینویسم وقتی که گیجم مینویسم وقتی گریه ام گرفته مینویسم وقتی که احساس می کنم مرگم نزدیک است وقتی که فکر میکنم دور است خیلی و قرار نیست هر چه التماس میکنم بیاید وقتی که دلم از خودم میگیرد وقتی که یاد بوی پلید تنم رتیلهای ناجوانمردی که در تنم زندانی است وقتی که هر اتفاق بدی که بگویی برایم می افتد مینویسم...
می نویسم
می نویسم
می نویسم
می نویسم
و
می نویسم
وحتی وقتی که مثل حالا
حتی
نمیتوانم بنویسم
باز هم
مینویسم
نوشتن سوراخی است که من توی دیوارهای دنیا پیدا کرده ام در نمیشود رفت ولی کیف میدهد باد میخورد توی صورت آدم صدای موج می آید از تویش و آنور را میشود گاهی دید
[+] --------------------------------- 
[0]