یکبار یک سنجاقکی به من گفت که یک لحظه سختی توی زندگی هر سنجاقکی هست آنهم وقتی است که مثل همیشه بالهایش را باز میکند و میبیند که نمیتواند بپرد و باید تا آخر عمرش دیگر مورچه باشد. میگفت اینکه آدم دیگر نتواند بپرد با اینکه آدم اصلا نتواند بپرد فرق دارد خیلی. فکر نمیکردم سنجاقکها هم از این غمها داشته باشند. آدم وقتهایی که غمگین است فکر میکند تنها آدم غمگین دنیاست. سنجاقک میگفت که سنجاقک اگر مورچه بشود زیاد عمر نمیکند. فکر میکنم اینکه ما قورباغه ها هم برعکس آنچه مردم خیال می کنند. زود میمیریم. دلیلش همین است. خیلی سخت است آدم بداند پریدن یعنی چه ولی چاره ای جز توی مرداب رفتن نداشته باشد.
[+] --------------------------------- 
[0]