ژولیده بود گفت
"خوشبختی اینجا نیست
خوشبختی امکان ندارد
وصال مقدر نیست
ما در نابودی به وصل میرسیم
و هرگز نابود نخواهیم شد"
گریست گفت
"مرید دیوانگان باش آنان میدانند. مرید نادانان باش آنان میدانند. مرید ناامیدان باش آنان میدانند. کنیز زنان باش آنان میدانند."
بگفت این را و آن را و دیوانه وار در صحرا بشد من محیر به حیرتی که انتها ندارد.
[+] --------------------------------- 
[0]