بنویس بابک جان
نوشتن آدم را
و من را حتی
که علیرغم اینکه
دیگر
سیگار نمیکشیدم
هم را
به زندگی معتاد می کند
بنویس بابک جان
جان کاغذها بنویس
جان دخترهایی
که چشمهای روشن دارند
دنیا تاریک است
دنیا سرد است
آنقدر سرد که
حتی نمیشود در آن یخ زد
بنویس بابک جان
اشکهایم
روی صورتم یخ زد
و زبانم توی دهانم
مخ هیچ کسی را نمیشود
بکوبانم دیگر
نترس بابک جان
فرصت هست
هنوز برای ساداکو کوچک
هزار هزار درنای کاغذی مانده
[+] --------------------------------- 
[0]