تمام دستهای بریده ام
در مستراح افسر همسایه
است
چادر مادر برگم
در کوبیده فروشی حسن آقا
دارم
می تمامم
به زخمهای التیام نیابنده
به زخمهای یخ نیاسای بر دم نیاونده
شاهرگ آبیم
آبی جانم
میترکد دارد
و پوست دستم
به سوی نهایت
کشیده میشود
این طوری
سطل بیاورید خانمها
اشکهای من، سر ریز کرده اند
[+] --------------------------------- 
[0]