ژیلا
سرش پایین بود بدون آنکه یک کلمه بگوید. جنده ها معمولا اینجور نیستند مگر اینکه بار اولشان باشد. گفت نیست. یک جوری میگفت که آدم باور میکرد. مثل الباقی زنها که به آدم میگویند اولی هستی و دل آدم احساس ترکیدن میکند. و باور میکند. و بعد از اینکه با آنها خوابید احساس گناه میکند از اینکه مستحق این همه کیف نبوده. به هر حال سرش پایین بود. شاید برای این که صورتش قشنگ نیست. رفته بودیم ویلای اکبر اینها. به شوخی گفت ویلایش ژیلا دارد. و ما خیال کردیم دوست دخترهایش را گفته بیایند. ولی یک کم که هوا از گرگ و میش رد شد آن ورتر. یکنفر دهاتی آمد تحویلش داد در خانه و خودش رفت. جای خواهرتان بگیرید گفت، یا یک هم چین چیزی. بعد هم سوار وانتش شد و رفت. پشت لباس زنک خاکی بود و موهایش را باد به هم ریخته بود. مثل اینکه پشت وانت سوارش کرده باشند. دامن سبز داشت. و روی دامنش از این گلها بود که تازه مد شده زنها میپوشند. او احتمالا همینطوری لباس همیشه بود که پوشیده بود. ما چهارتا را نگاه کرد و پرسید کدام اتاق باید برود و ما تازه یادمان آمد که ویلای زپرت اکبر اینها یک اتاق بیشتر ندارد. رفتم بیرون سیگار کشیدم. داشتم میرفتم وقتی تازه داشت لباسهای رویش را در می آورد. یک کم پا به پا کردم تا قبل از رفتن سینه هایش را لا اقل دیده باشم.
[+] --------------------------------- 
[0]