تمام این چند ساله من دارم از خودم فرار میکنم. از اینکه توی سرنوشتم نوشته آخرش یک مهندس خوشبخت و یک پدر خانواده خواهم شد. این بازیهایی هم که جدیدا در می آورم و برای خودم هم سخت است و حال خودم را هم به هم میزند. برای همین است. ولی سرنوشت مثل بچه ای که نمیگذارد عنکبوت بیچاره به خانه اش برود هی راهی که من میروم را میگرداند یک ور دیگر. زنها تمام دنیا هستند همه چیز را میدانند لااقل خیلی از چیزها را سعی کن اگر میتوانی کمی سرنوشت من را تغییر بدهی. صحنه های سکسی زیاد تویش بگذار. یا لااقل کمی مهمانی و سینمایش را زیاد کن. حداقل کمی یخ هر رنگی که دوست داری بده که روی زخمهایم بگذارم.
[+] --------------------------------- 
[0]