عنکبوتها آرام از دیوار قصر میروند بالا
و تارهای کوچکشان را توی درزهای اتاق ها می تنند
ما شام میخوریم
غذا عالی است
خواهرمان با شوهرش بالاست
تخت با صدای هن هن مزمن
پایه اش روی سقف تکان میخورد
و با هر تکان یک جیغ وحشتزده می آید
مادرم با وحشت پدر را نگاه میکند
پدر لبخند میزند
پیت ژله بیشتری میخواهد
ملینا میگوید
"درد هم دارد؟"
وانمود میکنیم کسی صدایش را نشنیده
[+] --------------------------------- 
[0]