چند آبادی از خانه مهدی اینها آن طرفتر یک آبادی است که توی کویرش یک جور آتش آبی دارد. مهندس میگوید مال گاز لای صخره هاست معلم است خوب بهتر میداند ولی بقیه فکر میکنند که از آن آتشهاست که آدم را عاشق میکند. برای همین هم شد که دختر خدا بیامرز قربان را که مادرش به زورکی عقد کرد به حاجی رضا و میگفتند پا نمیدهد به حاجی هر جه قدر کتک خورده را بردند خانه مهدی که صبح ببرند آتش بدهند. صبح فردا که حاجی پاشده دیده دختر نیست صدا کرده دیده مهدی هم نیست دخترک با همان مهدی در رفته بوده اند تهران. اسمشان را هم هر چه دادند کلانتری خبری نشد. پیش را که گرفتیم بعدا. دیدیم، این حرف آتش عاشقی دادن قدیم نیست. مهدی از قول پدربزرگش به نوکرهای حاجی گفته بوده...
[+] --------------------------------- 
[0]