دم احسان (+) و برادرش (+) گرم که ما را بردند تئاتر...
بعدش انقدر حالم بد شد که نشد تشکر کنم توی خیابان تا خانه ترسیدم سوار ماشین شوم. نمیدانم فکر میکنم شرطی شده ام حتی وقتی کتاب از بیضایی میخوانم حالت تهوع به من دست میدهد. احساس میکنم و یک عنکبوت گنده خیلی بزرگتر از خودم به من نزدیک میشود...
هیچ حس خوبی نیست. لعنت به خوابا جدا اگه عاقبتشون کابوسه...
[+] --------------------------------- 
[0]