تَرَکی که نگاه میکنم
و میرود تا
گوشه های دیوار و
شبیه دختر همسایه میشود
پیچ میخورد
میشود مثل سبیل بابایش
و بعد میرود تا یک ماشین
فولکس کوتاه و سرخ آقای احمدی
می آید بیرون
پارکینگ خانه پر از
کتاب و کیر و اسباب راستی است
کنار پارکینگ یک شمشیر است
و در نوک شمشیر زنی که با پای باز خوابیده
روبروی پشمالو
یک کتابفروشی است
کتابفروش را کشته اند
کتابها پخش و پلا هستند
خطشان سخت است
نمیشود آنها را خواند
روی جلد آخری نوشته
"ادامه در خانه همسایه"
زنگ میزنم میگویی
" بیا بیا زودتر
بابا و آقای احمدی با فولکس رفته اند
کتاب بگیرند"
[+] --------------------------------- 
[0]