دستهایم سنگین است
پلکهایم سنگین است
و زبانم
احساس میکنم دیگر
نمیتوانم
نباید
نمیشود
همه دارند با هم درباره رفتن حرف میزنند
همه دارند میگویند
بد
بد
بد
درباره احمدی نژاد حرف میزنند
و میگویند
باید
حتما
اینجا
زندگی
کانادا
سبز
حق
مردم
خاله
پسر
اینها
شرف
سفارت
همه حرف رفتن میزنند
این درست نیست
این عادلانه نیست
سفارت
ویزا
امتیاز
سابقه
پول
پول
پول
عادلانه نیست
بیکاری
اصغر
همسایه
تاکسی
معتاد
مرد
هم
به این هم اعتقادی ندارم
بینهایت تنها هستم
یک احمقی بیاید مرا بغل بگیرد
لااقل به بهانه ناامیدی
[+] --------------------------------- 
[1]