وقتی سهره گریه آغاز میکند. معنیش این نیست که چلچله هم باید گریه کند یا برعکس. ولی وقتی صدای چروک خوردن از درخت می آید و صدای هن و هن از حیاط خانه همسایه و صدای بعد از ظهری که دارد تمام میشود توی کوچه پیچیده و آدم دختر سالهای اول زندگیش را میبیند که هی میگوید می آیم بر میگردم نیستم شاید ببینم دارم احتمال دارد خدا را چه دیدی. و شهرام زار میزند که دارد سقوط میکند و آدمهای دیگر مثل ستاره هایی که طاقتشان تمام شد. یکی یکی می افتند. یعنی اتفاقی افتاده. سهره همیشه گریان است میدانم میدانم کار پرنده ها گریستن در شبها روی شانه های همدیگر است برای همین است که پیش هم میمانند. گریستن آدمها را به هم نزدیک میکند ولی این شبیه سرفه های قناریهای ته معدن است مثل زار نهنگها قبل از خودکشی. ما به دام خودمان افتاده ایم به دام اینکه گفته بودیم میشود. و دیگر حتی به میشد هم اعتقادی نداریم. شهرام راست میگوید ما داریم سقوط میکنیم. مثل خورشید که توی دریا غرق میشود. و از آن طرف شب جای ماه کربلا طلوع میکند...
اگر از ترک خوردن نمیترسید حرف شهرام را هم بخوانید (+) ...
[+] --------------------------------- 
[0]