ممنونم خانومی که عکس سیاه و سفیدتان را با کپلهای برهنه توی playboy انداختید توی صفحه 24. و آنور دنیا جوان سیزده ساله ای که داشتند نماز خوانش میکردند. در اثر ضربه ای عمیق دیگر نتوانست به چیز دیگری غیر از شما فکر کند. باور میکنید یا نه که بار اول ، پانزده بار و نه کمتر از پانزده بار پستان شما سلام نمازش را شکست. و به شما ایمان آورد و باور کرد که چیزی به جز آن دردی که از پا انداختش در جهان وجود ندارد و دریچه های جهنم به سینه اش باز شد و بالای کوه رفت. و آتش شد و آتشش آسمان قریه خودش را روشن کرد. من عمیقا به شما بدهکارم. به شما و تمام زنانی که برهنه میشوند میخوابند. لاکهای قرمز میزنند و تحقیر میشوند تا آتش حیواناتی مثل من که در گورهای دور منزل داریم روشن شود. من عمیقا به شما بدهکارم به آن چند درجه اضافی کج ایستادنتان و برق موهایتان و ناحنهایتان که از پشت عکس سیاه و سفید هم هنوز صورتی هستند. شما مرا با رنگهایی آشنا کردید که مال من نبود رنگهایی که نمی شناختم. به من یاد دادید که آبی میتواند از قرمز بیشتر بسوزاند. شما به من یاد دادید که میشود شاعر شد. می شود عاقل نبود مسلمان نبود میشود آدم تنها باشد ولی بالا باشد و من از عکس شما که بیشتر از تمام عکسهای دنیا نگاه کرده ام یاد گرفتم و نه از کتابهای ایبسن که مردم بزرگ دنیا تنها میمیرند و شما و نه برتولت برشت به من یاد دادید که آدم بزرگ چیز عجیبی است و شما بودید آلبرت کامو نبود که به من گفت آدم بزرگ وجود ندارد. من در شما رستگار شدم در پیکسل پیکسل عکس شما و تا دانه دانه های ریز من تا روزی که بمیرم شما را به یاد خواهد داشت و حتی روزی که دیگر نباشم...
[+] --------------------------------- 
[0]